بارون

ساخت وبلاگ
سلام.امروز رو مود خوبی هستم.سگ سیاه افسردگی فعلا ازم فاصله گرفته و کاری به کارم نداره.امروز روز مرد بود و من بعد از بیدار شدن شروع کردم دکلمه ریکورد کردم و به کمک امیر یه کلیپ درست کردیم برای باباهامون که روش صدای ضبط شده من پخش میشه .برای امیر هم صد و پنجاه یورو ریختم که بتونه لنز جدید بخره بعنوان کادوی روز مرد. تو ذهنم داشتم فکر میکردم پنجاه یورو بریزم ولی دستم کلا به کم نمیره :)بعدش هم به بابا ها و بابابزرگ امیر ویدئو کال کردیم و تبریک گفتیم.خلاصه که مشغول مراسمات تبریک گویی بودم بیشتر روز فقط پشت لپ تاپ نشسته بودم ادای درس خوندن در میاوردم مثل الان ://امروز ایمیل بهم داد شرکت و بهم گفت روز اول کاری به چه شکله برام.یکم استرس گرفتم اولش ولی فکر کردم به اینکه از چی میترسم دقیقا؟مثلا از اینکه نکنه نتونم خوب به انگلیسی صحبت کنم و ضایع بشم ؟خب این ترس بی مورده چون من خوب حرف میزنم انگلیسی و فقط باید اعتماد به نفس داشته باشم.ترس دیگه هم اینه که نکنه از نظر فنی بلد نباشم اون تسک ها روخب این هم ترس بی موردی هست هر چی تو آگهی شغلی بود رو من باهاش آشنایی داشتم تا حدودی و بقیه ش هم به مرور یاد میگیرم.اونا هم اگه اینقدر براشون مهم بود ازم دو تا نمونه کار می‌گرفتن قبلش که نگرفتن.پس ازم نمی‌خوان اول کاری فول باشم.ترس از اخراج شدن هم بی مورده چون اگه احیانا کارمند خوبی نباشم و اخراج بشم به هر حال چیزی از دست ندادم و بلکه یه چیزی به رزومه م اضافه شده و یه چیزایی یاد گرفتم.و درباره هیجان های وجودم هم باید بگم به خودم که کاملا طبیعی هست مگه من چند بار توی عمرم یه شغل کاملا مرتبط توی یه فضا با پرسنل آلمانی داشتم ؟ناراحت اینم که نمیتونم تا ظهر بخوابم ؟ خب میتونم عوضش حس مفید بودن داشته با بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 21 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10


تنها گذاشتن امیر تو خونه و دل کندن از تخت گرم و نرم برای رفتن به سر کار خیلی سخته برام..


برچسب‌ها: یادداشت ها

دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ ^~^ ۱۰:۱۸ ق.ظ + نیکا ^~^




بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 22 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10

در حال رفتن به سر کار هستم و از پنجره به بیرون نگاه میکنم.هوا سرد و بارونیه.یه روز باید بشینیم درباره آدمای سر کارم بنویسم اما به طور خلاصه بگم که فکر نمی‌کردم واقعا آلمانی ها این مدلی باشن. اینقدر گرم و صمیمی و مهربون.شاید هم کالچر شرکتشون باشه .در این حد پشتیبان هم بودن معرکه ست.امیدوارم امروزم عالی پیش بره. خوابم میاد و به سختی بیدار شدم.امروز اومدم باید بخوابم یه ساعتم شده بعد شروع کنم به درس خوندن وگرنه میپوکم.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 21 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10